اریانااریانا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

ستاره زندگیم

تو روبدست اوردم به ارزوهام رسیدم دیونتم

سلام گل من داداش میلاد عصری خواست بره خوابگاه بابایی گفت حاضرشین مصافتی بامیلاد بریم عصری حمومت دادمهوای اصفهانم سرد شده کت وکلاهت وگذاشتم سرت خودت دوست داشتی عزیزم  بعدبدرقه دادشی رفتیم پارک بابچه هابازی میکردی خسته شدی ازبابایی خواستی برگردیم تومسیر راه واست سک سک خریدیم رسیدیم خونه خیلی گرسنه بودی بهت شام دادم بدشم نشستی کارتون سک سک نگاه کردی خیلی دوست دارم مونس تنهایی من چند روزه ذهن من وبابایی خیلی  مشغولهاتفاقی افتاده....................................... فقط امیدمون به خداست   ...
7 مهر 1391

اریانا زندگی من

سلام عزیزم پنجشنبه باهم رفتیم باشگاه خیلی مامان واذیت کردی بهت گفتم گریه نکن نانازم الان وقت باشگاه تموم شدبرمیگردییم خونه خداروشکر اروم شدیوقتی اومدییم بااواست ٤تا ماهی اورده بود نشستی کنار اکواریوم همشنگاشون میکردی می خندیدی شب مهمون داشتیم هرچی عوسک واسباب بازی بود ورداشتی بردی اتاق پذیرایی تا بادوست بابایی بازی کنی نگفتی مهمون بیچاره چیکارمیکنه دوروورش واسباب بازی ریختی ...
7 مهر 1391